یه عالمه شعر و متن عاشقانه بسیار زیبا برای اونا که عاشقن

 در ادامه مطلب




 

شعر و متن عاشقانه بسیار زیبا برای اونا که عاشقن

یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در
تلفن
خواب
خیال

خلوت مرا نزن

این قدر نمک روی زخم من نپاش ...

با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم ...

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

لا من یه گوشه تنهام با یه عکس یادگاری
رفتی بی وفا و گفتی که  منو دوسم نداری
حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن  شیشه
اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشه
عزیزم دنیا کوچیکه تو بگو اخه کجایی
یاد تو می افتم هر وقت
هی می گم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالی
تو شبای پر ستاره
دل من هواتو داره
یاد من می مونه نیستی
بودنت خواب و خیاله
روی بام خاطراتت من کبوتر شدم اما
با یه سنگ نفرت تو پریدم از بوم دنیا
حالا بعد رفتن تو من یه گوشه ای نشستم
هی می گم کجایی اخر اخه من دل به کی بستم
دیگه خسته ام از این عشق خیالی
هی میگم جای تو خالی

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نه !

کاری به کار عشق ندارم

                              من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر

                                                                      در این زمانه دوست ندارم

انگار               

                 این روزگار چشم ندارد من و تو را

                                                             یک روز خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا هر چیز و هر کس

                        که دوست تر بداری

                                       حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد

                                                                                   از تو دریغ میکند

پس با همه وجودم خود را زدم به مردن

تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد

این شعر را هم نا گفته میگذارم  ....

تا روزگار بو نبرد ....

                          گفتم که ...

                                   کاری به کار عشق ندارم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
            تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
            تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
            پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
            تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
            و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
            دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
            و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
            تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
            همین بود آخرین حرفت
            و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
            حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
            نمیدانم چرا رفتی؟
            نمیدانم چرا شاید خطا کردم
            و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
            نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟
            ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
            و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
            و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
            و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
            تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
            و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
            و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم
            مرد
            کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
            و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
            کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
            و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
            هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
            ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
            و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
            کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
            تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
            در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
            و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
            کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
            و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
            میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر
            نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
            برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

دیوارهای خالی اتاقم را
  از تصویرهای خیالی او پر می کنم
  خدای من زیباست
  خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
  که پشت
 هر گریه
  انعکاسش را
  روی سقف اتاق می بینم
  من هیچ
 با زبان کهنه صدایش نکرده ام
 و نه
  لای بقچه پیچ سجاده
  رهایش
 او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
  من در نهایت حیرت
 حالا
  گاه گاهی که به هم خیره می شویم
  تشخیص خدا و بنده
 چه سخت است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی
وداع با من بی تکیه گاه می گویی

میان این همه آدم، میان این همه اسم
همیشه نام مرا اشتباه می گویی

به اعتبار چه آیینه ای، عزیز دلم
به هرکه می رسی از اشک و آه می گویی

دلم به نیم نگاهی خوش است، اما تو
به این ملامت سنگین، نگاه می گویی؟

هنوز حوصلهء عشق در رگم جاری است
نمرده ام که غمت را به چاه می گویی

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


دلم خوش است به گل‌های باغ قالی‌ها
که چشم باران دارم زخشکسالی‌ها

به باد حادثه بالم اگر شکست، چه باک!
خوشا پریدن با این شکسته‌بالی‌ها!‌

چه غربتی است، عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجای خالی‌ها

زلال بود و روان رود روبه دریایم
همین که ماندم مرداب شد زلالی‌ها

خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی‌خیالی‌ها

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم